شکنجهگران بعثی آن قدر با کابل برق سه فاز به بدن محمد زده بودند که دیگر پوست و گوشت بدنش له شده بود. آنها با هر ضربهای که بدن محمد میزدند، یک تکه از پوست و گوشت محمد کنده میشد. بعد از شهادت محمد وقتی اسرای بند یک، به محل شکنجهاش رفته بودند، میبینند که روی در و دیوار حمام تکههای گوشت بدن محمد چسبیده است...
سوغات سفر
در ایام بازگشت آزادگان (۲۹ مرداد) توفیقی دست داد که با نوه دختریم از جا ماندگان سفر اربعین راهی زیارت شوم و دعای مستجاب اهل دل هایی گره از حسرت انتظارم باز کند و شد آنچه که مقدر شد.
نقطه ای از سفر نبود که یاد و خاطره شهدا و چهره هایی از آزادگان در ذهنم تداعی نشود، بویژه سبک و سلوکی که شاگردان مکتب سید علی اکبر ابو ترابی خلق کردند و در کتاب پسر خاک، حضرت آقا در تقریظ رونمایی آن بیان کردند من سالهاست انس خاصی به آزاده شهید محمد رضایی دارم هم نامی این شهید با همسرم اصغر رضایی شهید کربلای پنج ماندگاری او را در احوالاتم بیشتر میکند و روزی نمی گذرد که قرین بودن نام اصغر و محمد روایت آن شهید را در ذهنم تکرار نکنند. عزیزانی از همکاران و همسران هم رزم هسرم بعد از بازگشت از سفر به دیدارم آمدند از هر دری سخنی گفته می شد یکی از آنان به مناسبت ۲۹ مرداد خاطره گویی فرماندار آزاده شهر چهار باغ البرز را نقل کرد و اتفاقا فرازی از نحوه شهادت محمد رضایی را روایت کرد. منقلب شدنم پیش چشم میهمانان قابل پنهان کردن نبود دلیلش را پرسیدند با بیانم مواردی از احوالات و ناگفته های آن شهید با اصرار بیشتر خواستند از آن شهید برایشان بگویم حال و هوای جلسه از گپ و گفت های مرسوم دیدار از یک زائر کربلا تبدیل به روایت کردن از شهید محمد رضایی شد گفتم لازم شد دفتر یاد داشت خاطراتم را بیارم که با دقت روایت از این عزیز را به عنوان سوغات این سفر خدمتتان تقدیم کنم. مطمئنم محمد شهید آزاده روستای فاروج شیروان دست ما را خواهد گرفت و این سوغات نه گره از کار ما بلکه گره از کار ایران و منطقه و عالم باز میکند.
فراز فراز از یاد داشتم برایشان خواندم. سال ۱۳۸۱ پیکر شهید «محمد رضایی» که در غربت اسارت به شهادت رسیده بود، به کشور بازگردانده شد. اما پیکر این عزیز بعد از ۱۵ سال از زمان شهادتش، سالم مانده بود. بعثیها که خودشان از این اتفاق متعجب شده بودند، بارها بر روی پیکر این شهید آهک ریخته بودند تا بلکه آن را از بین ببرند، اما این اتفاق نمیافتد و امروز مردم، همرزمان و همبندهای شهید رضایی زائر مزارش در مسجد امام سجاد (ع) در اطراف شهرستان فاروج ـ شیروان هستند.
دوستان میهمانم بی کمترین صدا چشم به دهان من محو شنیدن شهیدی که سال ۱۳۶۵ به اسارت درآمده بود و سال ۱۳۸۱ به وطن برگشته بود شده بودند ادامه دادم.
اسارت درآمدن شهید رضایی به این ترتیب بود که او از مسئولان دسته غواصان اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا (ع) بود که در جریان عملیات «کربلای ۴» به اسارت بعثیها درآمد. حدود ۵ - ۴ ماه بعد از اسارت، شهید رضایی توسط یکی از اسرای نفوذی ادوگاه شناسایی شد. حتی بعثیها برای اطمینان از شناسایی شهید رضایی ۳ ـ ۲ نفر از اسرای اردوگاه تکریت ۱۱ را شکنجه کردند، باخشونت و قساوت کف پا و گوش آن برادران را با اتو داغ سوزاندن تا بلکه از محمد رضایی به آنها اطلاعات بدهند؛ اما این اسرا مقاومت کردند و حرفی نزدند و بعد هم بعثیها محمد رضایی را خیلی شکنجه کردند تا از او اطلاعاتی برای شناسایی دیگر همرزمانش بگیرند؛ اما محمد حرفی نزد او اسیری بود که زیر شکنجه بعثیها شهید شد اما پیکرش سالم ماند
یکی از اسرای دفاع مقدس میگوید: بعثیها از محمد رضایی میخواستند اطلاعات بگیرند، اما او حرف نمیزد، به قدری او را شکنجه کردند که فقط نالههای ضعیف یا زهرا (س) و یا ابوالفضل (ع) او را میشنیدیم.
حق حق گریه و نفس نفس دوستان میهمانم مرا برای ادامه روایت محمد و فرازهای دیگری از خاطرات دفتر یاد داشتم تحریک می کرد.
آزاده دفاع مقدس «عباسعلی مؤمن» یکی از شاهدان عینی شکنجه و شهادت «محمد رضایی» در تکریت ۱۱ است. گفت : «بعثیها بعد از چند بار شکنجه و بازجویی شهید رضایی، وقتی دیدند به نتیجه نمیرسند، اقدامات وحشیانه شان را شدیدتر کردند؛ عدنان و علی آمریکایی دو تن از گرگ صفتان بعثی بودند که بازجویی و شکنجه شهید رضایی را بر عهده داشتند، اما موفق به تخلیه اطلاعات از این اسیر ایرانی نشده بودند. این دو بعثی ابتدا شهید رضایی را جلوی حمام لخت کردند و با کابل و چوب به جانش افتادند و نمی دانید بر ما چه گذشت شیشه خردههای پنجره کوچک حمام روی زمین ریخته شده بود. این دو ظالم، محمد را روی زمین غلت میدادند و خرده شیشه ها در بدن آقامحمد فرو میرفت. بعد از این شکنجه ها وقتی دیدند، محمد رضایی حرف نمیزند و فقط ناله میکند، آب نمک بر روی زخمهای آن عزیز ریختند و دستبردار نبودند. محمد بخاطر شکسته شدن دست و پایش توان حرکت نداشت و نالههایش لحظه به لحظه بی رمق و ضعیفتر میشد، محمد رضایی با همان صدای ضعیفش حضرت زهرا (س) و حضرت ابوالفضل (ع) را صدا میزد. عدنان و علی آمریکایی برای اینکه صدای محمد را نشوند، قالب صابون را داخل دهان محمد فرو بردن و تا حلق او فشار آوردند. با وحشی گری این چنین راه تنفس محمد بسته شد و با مظلومیت به شهادت رسید. دیگر صدای ناله او را نشنیدیم. زندان بانان پیکر محمد را از اسارتگاه خارج کردند.» تکههای بدن محمد روی در و دیوار چسبیده بود و ردخونش تا سیم های خاردار اردوگاه ادامه پیدا کرد می خواستند با قرار دادن پیکر او بر روی سیم های خاردار اتهام بزرگ فرار از اردوگاه به شهادت رساندن او را با شلیک گلوله ها برای صلیب سرخ توجیه کنند «
میهمانان آنچنان با لحظه لحظه محمد رضایی و آزادگان راوی ماجرای او پیوند خورده بودند که از شیرینی و میوه هایی که برای پذیرایی شان آورده بودم غافل شده بودند حتی چای سرد شده گویا برای خوردن توجه شان را برای شنیدن مانع می شد و اجازه ندادن با چای دیگری ذائقه شان تغییر کند و إصرار داشتند ادامه روایت را بشتوند من فراز دیگری از زندگی شهید را برایشان نقل کنم گفتم سید محسن حیدری یکی دیگر از آزادگان تکریت ۱۱ گفت «شکنجهگران بعثی آن قدر با کابل برق سه فاز به بدن محمد زده بودند که دیگر پوست و گوشت بدنش له شده بود. آنها با هر ضربهای که بدن محمد میزدند، یک تکه از پوست و گوشت محمد کنده میشد. بعد از شهادت محمد وقتی اسرای بند یک، به محل شکنجهاش رفته بودند، میبینند که روی در و دیوار حمام تکههای گوشت بدن محمد چسبیده است.
.»کابلی که خون شهید روی آن مانده بود چند روزی در محل شکنجه باقی بود
ولی همچنان صدای غربت و نالههایش در ذهن اسرا تداعی می شد. مامورین وقتی دیدن آثار شکنجه محمد برای اسرا بسیار آزاردهنده است و طاقتشان را طاق میکند مانع حضور اسرا در مکان شدند .
سال ۱۳۸۱ وقتی اسرا به کشور بازگشتند، خبر نحوه شکنجه و شهادت محمد را به خانواده وی و اهالی روستا دادند، اما خانواده محمد همچنان انتظار میکشیدند که پیکر محمد را در آغوش بگیرند. سال ۱۳۸۱ پیکر اسرای شهیدی که در قبرستان الکرخ عراق به خاک سپرده شده بودند را نبش قبر میکنند تا آنان را به کشور و خانواده شان برسانند. در بین این شهدا به عنایت الهی پیکر این شهید غواص اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا (ع) بعد از ۱۵ سال سالم مانده بود او را طی مراسمی با حضور مردم، خانواده، شهدا و همرزمانش در مسجد امام سجاد (ع) شیروان خاکسپاری کردند.
«رمضانعلی رضایی» پدر این شهید که از خیرین مشهد بود، در فروردین ۱۴۰۲ به فرزند شهیدش پیوست.
سرم را که از دفتر خاطرات به چشمان پر اشک دوستان دوختم یکی از آنان گفت عجب سوغاتی از سفر کربلایت برایمان آوردی
والسلام
صدیقه شاکری
عضو کارگروه زن و خانواده جمعیت جانبازان انقلاب اسلامی